آن شب باران می بارید…
باران که می بارد به تو مشتاق تر می شوم…
و از همین شوق بی چتر آمدم… ولی آمدم…
و تو نمی دانی که جه بارانی بود، چون نیامدی…
و باران می بارید…
آن شب تب کردم و تو هیچ نکردی…و باران می بارید…
و بالاخره دیشب مردم و حتی تو تب هم نکردی…
نظرات شما عزیزان:
سلام شبت بخیر امیر جوووووووووون خیلی قشنگ بود اشکم سرازیر شد
پاسخ:سلام گلم ممنون قوربونت . نظرت خیلی قشنگه دستت درد نکنه بابت نظرت عزیزم . خیلی ممنون گلم
ساحل15 

ساعت16:03---18 فروردين 1392
داشتیم زیر باران با هم راه می رفتیم چتر برای چه؟ خیال که خیس نمیشود .
.: Weblog Themes By Pichak :.